و
قند در دل آب می کند از شیرین زبانی هایش، پدر جوانی که پا به پای دخترک زیبای سه
چرخه سوارش می دود. به قدم زدن
رضایت داده ام، در پارک همیشگی، برای به قولی دیفرگ فکری(!)
تجربه ی قضاوت شدن هم عجیب
است
و هم جالب. آن روز - مثل جایگزین تمام حرفهایی که دیگر جایی برای گفتنشان نمی ماند
- تنها جوابم لبخندی بود در تایید این فکر که یاد من باشد، نکند روزی در جایگاه
ایشان بخواهم زاویه ی نگاهم را از پشت "آن میز" به تمام کره زمین تعمیم
دهم.
قسمتی از لوپِ پادساعت گردِ مسیر را، از روی لبه ی جدول آبراه عریضی می روم، که
مرا به یاد خیابانی می اندازد در کودکی هایم؛ با آن درختهای بلندِ شاخه در هم
تنیده ی آسمان پوشانده.
به اینجا که می رسم، سالهاست منتظرم بار دیگر ناظم مدرسه را ببینم، و این بار به
یاد لبخند پنهانِ همیشگی پشت جدیتش، "لبخندم را ادامه می دهم.
دومین روز کاری از 90 روز نخست یک مدیر...
ی ,یاد ,هم ,بار ,کند ,تمام ,به یاد ,می کند ,آبراه عریضی ,یاد خیابانی ,خیابانی می
درباره این سایت